بختک!
باید بلند شوم ، ای وای نمیتوانم بلند شوم! عه عه عه نه نمی شود ، بگذار دستانم را امتحان کنم ، یک دو و سه حالا! ، اما نشد!
آری بختک روزگار ما را به زمین چسبانیده و نمی توانیم نه نه می توانیم ولی باور نداریم که می توانیم بلند شویم ، آروم آروم انگشتان دستش را تکان داد و بعد انگشتان پا و بعد لب هایش را ، اندکی سر و چانه و بعد زانوهایش و بعد آرنج دستش را جمع کرد ، آره حالا می توانی تکانه ای و دوباره تکانه ای و بلند شد، آری موفق شد ، او صبر کرد و با پشتکاری که داشت اندک اندک حرکت و در نهایت آزادی از بختک! چرا ما نتوانیم؟ بختک های زیادی زندگی ما را در چنگال خود محصور کرده اند و ما بیدار میبینیم ولی حرکتی هیچ ؛ زندگی در جان جریان نداره بلکه در روح و قلب و جان جریان داره و این سه باهم زنده هستند ، اگر می خواهی از بختکی که روی زندگیت چنبره زده رها شوی ، آروم آروم با یقینی که در دل داری و با امیدی که در قلب پروراندی و با جانی که تو را به حرکت وامیدارد ، حرکتی کن حرکت! حرکت! و بلند شو! تو میتوانی از قید این زندگی رها شوی ، چون باور داری که زندگی از آن توست.