دوباره سلام
شنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۳۰ ق.ظ
واگوییهای صبحگاهی:
بگذار خیالت را راحت کنم، دیگه دوباره بهت سلام نمیکنم و برای اینکه ازت عبور کنم، سخت خودم را به کار گرفتم و دیگه رنگ منم نخواهی دید؛ تو به من خیر نرسوندی و خطای من هم در همین بود؛ بله تو دوست اشتباهیهای من هستی، و تو نادانی محض هستی؛ برای آخرین دیدار بهت میگم: «اگر اسمت را گذاشتم نادانی، چیز اغراق آمیزی نگفتم و از تو دوری میکنم.» و دوباره سلام به خودم و میگم: «دوستت خواهم داشت تو واقعی هستی.»
برای روزهای که باور دارم لیاقتش را دارم از نادانیهایم فاصله میگیرم و هرآنچه که مرا از باورهایم دور میکند به نام نادانی در اتاقکی تنهایشان میگذارم.
دوباره سلام به خودم و به دانایی و روزهای طلایی رسیدنها...