آرزو داشتم روزی مثل کرم شبتاب بدرخشم و بتونم توی تاریکی، راهم را پیدا کنم و دزدکی بدون اینکه کسی بفهمه، شبها کتاب بخونم، وای چی میشد اگه چراغی درونم باشه و بتونم چیزهایی را که مردم گم کردند پیدا کنم، هییی! و این چه آرزوی قشنگیه، کاشکی میتونستم. ولی اگه تو روز روشن باشم آنموقع که خیلی ضایع است، خُب یاد میگیریم که چه موقعی روشن باشم و چه موقعی نور ندهم؛ ولی حالا که مثل کرم شبتاب نیستم، چیکار کنم؟ دو دوتا چهارتا، یکی بود یکی نبود، خروس محله صدا میکنه ول کن بابا داری برای خودت شعر میگیا!!!
آرزو که عیب نیست، میتونی توی ذهنت هرچی میخوای آرزو کنی، مهم اینه که با آرزوت، دنیات را بسازی و از آن لذت ببری، راضی باشی و فرصتهات را از دست ندهی، اینکه بهت بخندند ولی باور داشته باشی خودت به خودت نخندی.
آرزو میکنم دنیایی که برای خودتون میخواهید جای همه باشه و تک تنها توی دنیات زندگی نکنی؛ اگه بتونی دنیای درونت را زیبا ترسیم کنی، مطمئن باش، میتونی دنیای بیرونت را هم به زیبایی دنیای درونت کنی.
آرزو دارم روزی مثل کرم شبتاب بدرخشم و بتونم راهم را توی تاریکی پیدا کنم و چیزهایی را که مردم گم میکنند براشون پیدا کنم.
1402.04.11 یک شنبه ساعت 05:11 صبح